English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3772 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
authority U توانایی انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authority U توانایی اجازه
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
feasibility U توانایی انجام
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
(have) what it takes <idiom> U توانایی انجام کار
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
Stress reduces an employee's working capacity' U استرس توانایی کاری کارمندان را کاهش می دهد.
arithmetic U توانایی یک وسیله برای انجام توابع ریاضی
computing U میزان سرعت یا توانایی کامپیوتر برای انجام یک محاسبات
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
electronic U توانایی کلمه پرداز برای انجام توابع پردازش داده مشخص
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
load U کاری که باید انجام شود
undertaken U توافق برای انجام کاری
having U باعث انجام کاری شدن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
have U باعث انجام کاری شدن
loads U کاری که باید انجام شود
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
undertakes U توافق برای انجام کاری
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
undertake U توافق برای انجام کاری
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
capability U قادر به انجام کاری بودن
backlogs U کاری که باید انجام شود
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
backlog U کاری که باید انجام شود
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
intelligence U 1-توانایی پاسخ دادن . 2-توانایی وسیله برای اجرای و پردازش برنامه
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
Recent search history Forum search
1Potential
1حرف زوری به انگلیسی
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com